پارت هشتاد

زمان ارسال : ۱۰۰۳ روز پیش

 تمام شب را لعیا بی‌قراری کرد و دلش آشوب بود. حال بد دخترش لحظه‌ای از مقابل چشم‌هایش دور نمی‌شد. بارها تا پایین راه پله رفت و خواست برود و با نیهان حرف بزند، اما هربار مهتاج مانعش شد. صبح علی‌الطلوع آماده شد. بی آنکه صبحانه بخورد، تنها یک استکان چای ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید